غ مثل غربت
زیر آسمانی که بارانی نیست
حتی وقتی همه ی دنیایت ابر است
غ مثل غربت
وقتی غروب شهر
برای گم کردن خورشید
ماه را بهانه می کند
و ستاره ها بی خبر از دسیسه ی روز
شب را می پرستند
غ مثل غربت
وقتی فانوس چشم هایت
شب هیچ جاده ای را روشن نمی کند
و هیچ بوق ممتدی
جاده را به تو یادآوری نمی کند
غ مثل غربت
وقتی گم می شوی
بین غرور خاطراتی که
نوستالوژی های دیروزش
جان پروانه های امروزت را می گیرد…
۳ بهمن ۹۳ – اصفهان
واقعا که جان پروانه های امروزم گرفته شده…
چه باید کرد با این همه نوستالوژی…
چقدر حرف دلم بود سمانه عزیز… بسیار عالی