شمع ها را که فوت کردم
خاطره ها کف زدند
و در مقابل چشمانم به رقص درآمدند
اشک هایم شادی تعبیر شد
و بند نافم را به عشق بریدند
کسی از کوچه رد شد
و در گوش رازقی ها
نام مرا صدا زد
آفتاب به پابوس گل یخ های کنج دیوار آمد
زمان از نقطه تولد من
به سرخط دیوانگی هایم پیوست
و قلبی که در هر ثانیه به آخر خط میرسید
و در ثانیه بعدی متولد میشد
و عاقبت یک روز
فاصله پیش پای عشق زانو زد
تا سال ها
مقابل تو شمع های تولدم را فوت کنم
سمانه اسحاقی
.