دلنوشته ⇽ در جستجوی حقیقت
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۷ مرداد ۱۳۹۴

سال ها در دنیای رنگ ها و طرح ها و نماها گمشده ی مغروری بودم که حتی در خودم نیز گم شده بودم. فانوس ها و شهرهای زیادی مرا پیدا کردند اما تنها آسمان شهر حقیقت میتوانست کویر تشنه و تبدار مرا سیراب کند. از سرزمین کودکی به برزخ نوجوانی رسیدم. در سرزمین جوانی عشق زمینی را یافتم. بزرگترین نشانه ی شهر حقیقت. اما هنوز تا مقصد اصلی فاصله ی بسیاری بود. فاصله ای که برای رسیدن به آن یک تکه از پازل نقشه کم بود…

این روزها اتفاقاتی در من غوغا کرده اند… حسی یا دستی مرا از خودم بیرون کشیده است. فانوس هایی از دور سوسو میزنند که با تمام فانوس های این سال ها تفاوت دارند… صدایی مرا میخواند که خیلی آشناست. انگار قبلا آن را از همه ی ذرات دنیایم شنیده ام. از اسباب بازی هایم، از دوستانم، از آلبوم هایم، از آرزوهایم، از معشوق زمینی ام، از کتاب هایم، از دفترشعرهایم… صدایی که انگار آخرین و مهمترین حلقه ی زنجیر گمشده های من است…
حقیقتی به نام من… و خدا…
این روزها چون ماهی ای سرگردان، نگران به دریا نرسیدن هستم… این روزها تشنه دانستنم. دنیایم پر شده از کتاب ها و منابعی که نقشه شهر حقیقت را دارند…
این روزها به خودم افتخار میکنم. که تا امروز مسلمان بوده ام! حتی به همان صورت تقلیدی و ارثی! این روزها به خودم افتخار میکنم که خدا مرا آفریده است. خدا خدا که بتوانم شان اشرف مخلوقات بودنم را حفظ کنم…

آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد