چشم هایم که به زمین باز شد
تازه فهمیدم احتمالا من
وارث اتفاق بدی در آسمان بوده ام
گریه کردم
زمین بیشتر مرا درآغوش کشید
غمگین تر شدم
از سطرهای این هجرت اجباری
تا درهای آسمان راهی وجود نداشت
سری به رازقی ها زدم و روی گلدسته ها نوشتم:
پروازم آرزوست.
اذان در آسمان پیچید
خدا کنار نقطه من نقطه ی دیگری گذاشت
و آمدی…
صدای بال کبوترها آسمان را پر کرد
من و تو اول خط بعد پرواز را شروع کردیم
سمانه اسحاقی