شعر ⇽ تو آمدی
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۹ تیر ۱۳۹۶

باد که شکوفه ها را
به گیسوان تنهایی ام می آویخت
تو آمدی
و چشم های پر از سرگردانی ام
به نگاه آرام تو مستقیم شد

دستم را از جیب اشک درآوردی
و لبخند لبخند، قلبت را
خرج ثانیه هایم کردی

پرستوها خندیدند
و من راه خانه تو را از نسیم پرسیدم

دل را که به تو دادم
مثنوی ترین دلدادگی ها
دیوان قلب هامان را فانوس باران کرد
و شب ترین حادثه ها
روی بدخواهی خود خاموش شد

دست هایم را گرفتی
و خدا عشق نواخت
باران
روی پنجره ی قلب من و تو رقصید

 

#سمانه_اسحاقی

 

ارسال نظر
شعر ⇽ احمد متوسلیان
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۵ تیر ۱۳۹۶

به مناسبت سالروز ربوده شدن احمد متوسلیان:

 

ایستاد تا هیاهوی طوفان ها
عشق را به غبار فریب نیالاید
و صداقت در خاکریز ریا
روی خدمت را سیاه نکند
یک شب هم بی هوای دنیا
هوای آسمان کرد
و بندهای پوتینش را به بال عقاب ها گره زد
پرنده تر که شد
فهمید راه آسمان
از فراز درخت های زیتون میگذرد
رفت تا با ستاره ی در شب،مرده
طلوع صبح را اتمام حجت کند
اما طوفان شب
خبر از پرهایی آورد که در غبار سرگردان بودند
و پوتین هایی که همچنان میرفتند

#سمانه_اسحاقی

ارسال نظر
شعر ⇽ خشم ماه
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۲ تیر ۱۳۹۶

خشم ماه
نفس ستاره هایم را گرفته است

لالایی میخوانم
برای انتظار غریب ثانیه ها

پایان این شب
به سپیدهای بی جان من دلخوش است

برمی خیزم
دوباره قدم هایم را به جاده می دهم
و گیسوانم را به باد

من تندیس نسلی خواهم شد
که صبر را از خاکستر قلبم خواهد چشید
و عشق را
از سطرهای خیس شعرم

“سمانه اسحاقی”

 

+ از کتاب “پنجره های بیقرار”

 

ارسال نظر
شعر ⇽ عید فطر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۵ تیر ۱۳۹۶

عید فطر

چشم های خدا ماه را روشن کرد
لباس اراده را بتکان
دنیایت پر از شکوفه خواهد شد

 

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ خانه ماهی ها
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۳۰ خرداد ۱۳۹۶

گم شده بودم
میان اتفاق زرد زمین
باد دست هایم را گرفت
اما باد هم آدرس خانه ماهی ها را بلد نبود
رفتیم تا پنجره های غبار آلود درک
تا پرده های پاره دل
تا هیجان پوچ امید
خورشید چشم هایش را بست
از خواب مشوش مزرعه گندم چیدیم
اشک های آدم را فراموش کردیم
و جسد نسیم را در باغچه دفن کردیم
تب تلخ باد
آرام آرام به پایم پیچید
پاهایم شعله کشیدند

فانوسی از دور سوسو زد
شاید ماهی ها دنبال من می گشتند
هر چه به فانوس نزدیک تر می شدیم
خاکستر پاهایم در باد گم تر می شد
حالا تا فانوس راهی نمانده
اما پاهای من سوخته اند
و باد هم
آدرس خانه ماهی ها را بلد نیست

“سمانه اسحاقی”

از مجموعه “پنجره های بیقرار” ، نشر #نقطه_مکث

 

ارسال نظر
شعر ⇽ دست هایم را بگیر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۲۴ خرداد ۱۳۹۶

ارسال نظر
شعر ⇽ دست های به خون آغشته
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۷ خرداد ۱۳۹۶

داعش

 

از آیه های میان لب های تو
تا دست های به خون آغشته ات
که پنجه در قلب انسانیت فرو برده
اشک های خدا را
بغض میکنم
پایت را از گلیم این آئین ناب بیرون بکش
شمشیر تو
رگ های خودت را خواهد برید

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ اتحاد
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

 

دست هایت را به من بده
این شب
هر قدر با روشنی بجنگد
چاره ای جز تسلیم به صبح ندارد
وقتی خدا دست دیگر ما را گرفته است

 

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ دموکراسی احساس
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۵ خرداد ۱۳۹۶

 

تو باید باشی
تا در دموکراسی احساسات بی شمار من
انگیزه انتخاب عشق
هیجان زنده بودن را
به حضور صد در صدی برساند

“سمانه اسحاقی”

 

ارسال نظر
شعر ⇽ دلتنگ
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۰ خرداد ۱۳۹۶

سرایان

 

دلتنگم
دلتنگ آسمانی که
پرنده هایش
از دستان پدرم دانه برمیچینند
و خورشیدش از قلب مادرم میتابد
دلتنگم
دلتنگ آدم هایی که
اگر گنبدهایشان فیروزه ای نیست
قلب هایشان فیروزه ایست

“سمانه اسحاقی”

 

+ شاید اگر بدانید این لحظه نوشت های کسی است که متولد خراسان جنوبی و ساکن اصفهان است، بهتر بتوانید فریاد واژگانش را درک کنید

ارسال نظر
آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد