ادعا!
ادعا از دیوار عاشقانه هایش بالا می رود
اما نیلوفر احساس من
زرد و خسته
کنج دیوارش می میرد
“سمانه اسحاقی”
ادعا!
ادعا از دیوار عاشقانه هایش بالا می رود
اما نیلوفر احساس من
زرد و خسته
کنج دیوارش می میرد
“سمانه اسحاقی”
بعد از “فصل شدید دلدادگی”، دومین فصل شکوفه دهی دنیای شعرهای آبی ام را با چاپ “پنجره های بیقرار” آغاز میکنم…
“پنجره های بیقرار” را از انتشارات نقطه مکث به حضور معرفی میکنم.
(البته امور چاپ در اواخر سال ۹۵ انجام شده است اما رونمایی به نمایشگاه کتاب موکول شد.)
تقدیم به ریشه های پرافتخارم: پدرم و مادرم. و تقدیم به سطر آبی دفتر دلدادگی ام: رامین.
|| پینوشت:
روشن ترین آرزو و بزرگترین ترین دلخوشی ام در زندگی عشق بود و شعر. شکوفه های شعرم را مدیون عشقی هستم که کنار تو شعله می کشد… عشقی که دچار سنت زدگی نشد و من کنار تو هنوز حس همان دخترک روزهای اول را دارم… رنگین کمان دنیایم را مدیون آبی قلب توام رامین…
شهر از چشم شب چکید
ماه دستش را
روی شانه ستاره گذاشت
و سلانه سلانه
تا غربت پنجره ای رفت
که برای ماهی داخل تنگ
دریا را توصیف میکرد
کنار شمعدانی ها نشست
و آخرین نفس هایش را
در ادراک خسته سجاده
به زمین تسلیم کرد
ابرها از بغض سخت آسمان باریدند
سمانه اسحاقی
.
برای غزاله عزیزم، یار جان و رفیق مهربان، نویسنده توانمند سطرهای زندگی بخش،
که در سوگ خواهر صبورش داغدار حادثه هاست… :
وقتی کابوس ها واقعی می شوند
و سیاهی تا آسمان نعره میکشد
وقتی گوش هایت پر از صدای پرواز
و چشم هایت پر از خالی است
وقتی از بین هزاران فرشته ی خدا
مرگ دستان به آسمان رفته ات را میگیرد
وقتی ناباوری نبودنش آنقدر تو را شکسته
که بودنش را هم باور نمیکنی
من
با چه واژه هایی تسلیت بگویم
تا تو
میان واژه هایم دوباره نشکنی؟!
سمانه اسحاقی
.
شمع ها را که فوت کردم
خاطره ها کف زدند
و در مقابل چشمانم به رقص درآمدند
اشک هایم شادی تعبیر شد
و بند نافم را به عشق بریدند
کسی از کوچه رد شد
و در گوش رازقی ها
نام مرا صدا زد
آفتاب به پابوس گل یخ های کنج دیوار آمد
زمان از نقطه تولد من
به سرخط دیوانگی هایم پیوست
و قلبی که در هر ثانیه به آخر خط میرسید
و در ثانیه بعدی متولد میشد
و عاقبت یک روز
فاصله پیش پای عشق زانو زد
تا سال ها
مقابل تو شمع های تولدم را فوت کنم
سمانه اسحاقی
.
بهار نگاه خداست
به تقویم سرمازده ای که
فکر نمیکرد
زندگی
دوباره از عمق سرمای ثانیه هایش بجوشد
سمانه اسحاقی
.
به طوفان بگویید
هوای قلب دریایی پدرم نکند
دنیایی را کویر میکنم
اگر
این دریا روزی مواج شود
“سمانه اسحاقی”
.
گفتی باد
و من
برگ هایم ریخت
زمستان در زمستان در جوار نفس های تو
استخوان های شعرم ترکید
و از سرخط احساسم
خون واژه ها جاری شد
و تو همچنان
بی واهمه ریشه های تشنه ام
حاضر نشدی بگویی باران
“سمانه اسحاقی”
.
کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد