دلنوشته ⇽ لعنت
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۲ دی ۱۳۹۷

لعنت اول به روباهانی که مسببان اصلی این روزهای سیاه داخلی و حقارت خارجی وطن زخم خورده ام هستند” مسئولین
.
لعنت دوم به گرگ هایی که از آب گل آلود، هم وطنشان را صید میکنند: احتکارکنندگان
.
لعنت سوم به ملخ های نادانی که کلاغ ها را فربه تر میکنند: انبار کنندگان

.

“سمانه اسحاقی

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ نیایش
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

خدایا
من راه خودم را میروم، تو راه خودت را نرو!
من در دنیا به دنبال دلخوشی هایم شناورم. تو فانوس راهنمای حضورت را از من نگیر!
من انسانم و در حال سرمستی با قدرتی که تو نسبت به سایر آفریده هایت به من دادی. تو که خدایی سرکشی هایم را جدی نگیر!

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ جسارت
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

با تو جسارت احساس و تصمیمی را تجربه کرده ام که امروز غرورانگیزترین سرمایه من است. حتی اگر زمان به گذشته برگردد، باز هم دوباره با “تو” عزم آسمان خواهم کرد… و خوب میدانم دوباره مثل این سال ها هر روز خدا به آسمان من و تو لبخند خواهد زد و من و تو ستاره های لبخندش را یکی یکی به دست خواهیم آورد… ستاره باران امروز زندگی ام را مدیون توام “رامین”.

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ تقدیر۲
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۹ آبان ۱۳۹۷

در زندگی همه ی آدم ها زمانی هست که بوی باران با همیشه متفاوت می شود… بوی آسمان متفاوت می شود… بوی زندگی متفاوت می شود…
چیزی شبیه صدای نواختن سنتور در یک شب بارانی
چیزی شبیه عطر رازقی هنگام اذان
چیزی شبیه انگیزه زندگی…
.
شاید یک لحظه باشد، شاید یک روز
شاید آرام باشد، شاید طوفانی
گویی خدا آرام آرام از دل گذشته ی مبهمت به سمت تو می آید، خیره به تو لبخند میزند و گلی به گوشه تقدیرت میزند، لبه کلاه آبی اش را پایین میکشد و به راهش ادامه می دهد…
.
آن روز و آن لحظه همه چیز برای تو مثل یک حادثه شیرین و طبیعی میگذرد. آن را در کوله بارت میگذاری و می روی. اما بر قایق زمان که سوار میشوی، فرسنگ ها جلوتر زمانی فرا میرسد که دست در خنکای خیال میبری، لبخند میزنی و میگویی: چه تقدیر زیبایی!
.
و برای من امروز سالروز چنین حادثه شیرینی است که اگر دگر باره زمان به گذشته برگردد اینبار با قدم های خود به استقبال این تقدیر زیبا می روم…

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ تقدیر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۹ آبان ۱۳۹۶

میگویند خداوند تقدیر انسان ها را از بدو تولد آن ها نوشته و به دست فرشتگانش سپرده است. و تقدیر انسان ها تغییر نمی یابد مگر به دست خودشان…
چشمانم را میبندم و به ۱۲ سال قبل برمیگردم. شهر خاطره های غریبم بیرجند. غروب یک روز پاییزی. ۱۹ آبان ۸۴٫ در حوالی این تاریخ و ماه ها قبل از آن کنکاش میکنم ببینم من چه کار خوبی ممکن است انجام داده باشم که در این روز بوی خوش زیباترین تقدیر مشام لحظه هایم را سرشار از عشق کرد؟!… و وقتی ذهنم از سفر در این تونل زمان دست خالی برمیگردد، قلبم دستش را میگیرد و در دست های خدا میگذارد…
آری میدانم تمام زندگی من مثل برگ سبز کوچکی است که روی رودخانه ای شناور به جلو میرود. و رودخانه دستان آبی خداست…

سمانه اسحاقی

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ رویا
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۲ آبان ۱۳۹۶

هیچ موهبتی در زندگی باشکوه تر از رسیدن به کسی که دوستش داری نیست و هیچ لذتی بالاتر از بدست آوردن رویاهایت در کنار کسی که دوستش داری نیست…

+ کتاب ۴۳۸۰ صفحه ای عشق من و تو این آبان را هرگز فراموش نخواهد کرد…
+ خدای من… همه وجود و دارایی و دنیایم را هم که جمع کنم در مقابل هواداری تو هیچ نیست. تویی که از همان روز که بسم الله العشق گفتیم دست هایمان را گرفتی…
اگرچه ما در عبور از دشت های شاد زندگی تو را فراموش کردیم، تو در کوه های زندگی رهایمان نکردی…
تویی که وقتی همه تنهایمان گذاشتند، تنهایمان نگذاشتی…

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ احساس خطر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

احساس خطر میکنم خدا. چیزی از دلم کنده شده. چیزی که رنگ دست های تو را داشت. و دست های من در هیاهوی دنیایی که رنگ زمستان دارد گم شده است…
کوتاه بیا از دیوار قلب پرتردیدم! من لجبازترین فکرها و قدم ها را هم داشته باشم، موهایم به هوای تو گره خورده. من توانمندترین آدم هم باشم تو که میدانی تماما یک شورنابالغ است…
احساس خطر میکنم خدا، “مرا از دست خودم نجات بده”. خطر گم شدن در کمین رویاهایم است…

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
دلنوشته ⇽ امام رضا
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

فصل شدید دلدادگی:

دلتنگم… کبوتران دلم زندان سینه را پر از صدای پرواز کرده اند… گوش هایم پر از صدای نقاره خانه و چشم هایم پر از خالی جای گلدسته های توست
این جاده و سفر و دنیازدگی طوفانی، عادت شیرین دیدار مداوم تو را به حسرت دمادم تبدیل کرده است و برگ های خاطراتم دیرگاهیست غرور این اصالت آبی را فریاد نزده اند…
آقای پنجره های فولادی قلب های مشتاقان، نکند هوای قلب نازکم را نداشته باشی…
دست هایم را بگیر… غریب تو نیستی. غریب منم که از هوای تو دور مانده ام…
سمانه اسحاقی
ارسال نظر
نوشته ⇽ دنیای…
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۳ خرداد ۱۳۹۶

 

گاهی فکر میکنم دنیا از روزی عوضی شد که پیرمرد چینی بند زن، ناچار شد شغلش را عوض کند…
“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
“پنجره های بیقرار” منتشر شد
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶

بعد از “فصل شدید دلدادگی”، دومین فصل شکوفه دهی دنیای شعرهای آبی ام را با چاپ “پنجره های بیقرار” آغاز میکنم…

“پنجره های بیقرار” را از انتشارات نقطه مکث به حضور معرفی میکنم.

 

(البته امور چاپ در اواخر سال ۹۵ انجام شده است اما رونمایی به نمایشگاه کتاب موکول شد.)

 

تقدیم به ریشه های پرافتخارم: پدرم و مادرم. و تقدیم به سطر آبی دفتر دلدادگی ام: رامین.

 

|| پینوشت:

روشن ترین آرزو و بزرگترین ترین دلخوشی ام در زندگی عشق بود و شعر. شکوفه های شعرم را مدیون عشقی هستم که کنار تو شعله می کشد… عشقی که دچار سنت زدگی نشد و من کنار تو هنوز حس همان دخترک روزهای اول را دارم… رنگین کمان دنیایم را مدیون آبی قلب توام رامین…

 

ارسال نظر
آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد