شعر ⇽ خدایی که در این نزدیکیست
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۲ دی ۱۳۹۷

باران آمد
میان دست های سوخته ام
انگشتانم جوانه زدند
خاکستر اندیشه ام را به باد سپردم
و ورق های خیس تقویمم را.
پروانه ها به خلوتم هجوم آوردند
خدا لبخند زد
و آبی بکر خوشبختی
در ثانیه هایم جوشید
بال هایم را از میخ دیوار برداشتم
روی بخار پنجره نوشتم:
«و خدایی که در این نزدیکیست»…

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ دختر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

نخند
نرو
نپوش
نرقص
ندو
نخوان
و…
خسته از «نه»های ردیف شده ی هر روزه
پی در پی
قافیه های پروانگی اش را
به سنت های بی وزن باخت
حالا او پروانه ای زیباست
که به پیله خو کرده است
و تقصیر این پیله نشینی
گردن او نیست
باغ بی پروانه جزای افکار درخود تنیده ی درختان است

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ توصیف تو
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

تو را توصیف میکنم
عشق در تصنیف این شور کم می آورد
و شعور واژه ها سر به سر احساساتی می گذارند که
برای از تو گفتن به شعر تکیه کرده اند
عطر دست هایت خیال باغ را برهم میزند
دست هایم هوایی می شوند
و قلم می افتد
میخندی
و دفتر پر از پرواز می شود
روزنامه ها تیتر میزنند:
شاعری که پرنده می شود

.

“سمانه اسحاقی”

.

  • بگو تو پاداش کدام کار خوب منی؟ باور کن من هیچوقت خوب نبوده ام. تنهایی خدایی داشته و دارم که دست هایم را محکم گرفته است…

ارسال نظر
شعر ⇽ ممنوعه
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

قدری ممنوعه باش

می خواهم ثابت کنم

بخواهی یا نخواهی

بخواهند یا نخواهند

از هوای تو سیب خواهم چید

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ اسیر خار
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

تقدیم به زنانی که عشق را پشت درد بال هایشان کشته اند و لبخند میزنند…:
.

از قرمزی لاک ناخن های براقم
تا سرخی جای انگشت های تو
از سیاهی موهای بلند و بافته ام
تا کبودی بازوهای لرزانم
تنفر را فرو می دهم
و اشک را به آینه ای نشان می دهم
که آبی چشمانم را امید تعبیر میکرد
به هوای باغ پروانه٬ تور سپید را پس زدم اما
اسیر خار و طوفان شدم
از پروانگی تا درد راهی نیست
برای کسی که خودش را فقط به عشق فروخت

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ سمفونی آسمان
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

از چشمان روشن تو

تا سکوت سمفونی های آسمان

پرواز را تمرین می کنم

تو می آیی

و شکوه این دلدادگی

دست آسمان را میگیرد

ابرها و سمفونی و باران…

زمین شوق می پراکند

نسیم در گوش پنجره نجوا می کند

و پرده ها عاشقانه می رقصند

حالا نوبت پرنده هایی است

که پرواز را فراموش نکرده اند…

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ خسته
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

خسته ام

خسته از بند زدن مداوم حوصله ای

که چون موج

تاج دریاست و عاشق صخره

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ سفر عشق
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

چشمانش را بست

سرانگشتانش را بر پوست نرم احساس کشید

از حوصله تنهایی سر رفت

و پنجره را به آسمان باز کرد

تا صبح برای چشمان سیاه شب

سپیدهای عاشقانه خواند

و صبح

گیسوان خورشید را

به بندهای کفشش گره زد

عاشق شده بود

و سفر عشق

صعود روشن قلب هاییست که

با پرنده ها هم پروازند

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ مادر
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

درد در استخوان های صبرت تکثیر می شود

و تو که در همهمه ی چشم های سفید

و قلب های سیاه می شکنی

هرقدر هم ناله کنی

لالایی هایت از گوشم نمی رود

هر قدر چشمت خشکیده باشد

آفتاب نگاهت از چشم هایم نمی رود

نشکن مادرم

نشکن که من

سفر را به عشق تو صبر کرده ام…

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
شعر ⇽ دلتنگم
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در

دلتنگم

و نیلوفرهای کبود این درد تلخ

دلخوشی هایم را در هم میپیچند

قلم را در مشت میشکنم

مبادا پای این راز به چشم هایش باز شود

من که می بارم کافیست

.

“سمانه اسحاقی”

ارسال نظر
آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد