دلتنگم… کبوتران دلم زندان سینه را پر از صدای پرواز کرده اند… گوش هایم پر از صدای نقاره خانه و چشم هایم پر از خالی جای گلدسته های توست
این جاده و سفر و دنیازدگی طوفانی، عادت شیرین دیدار مداوم تو را به حسرت دمادم تبدیل کرده است و برگ های خاطراتم دیرگاهیست غرور این اصالت آبی را فریاد نزده اند…
آقای پنجره های فولادی قلب های مشتاقان، نکند هوای قلب نازکم را نداشته باشی…
دست هایم را بگیر… غریب تو نیستی. غریب منم که از هوای تو دور مانده ام…
این جاده و سفر و دنیازدگی طوفانی، عادت شیرین دیدار مداوم تو را به حسرت دمادم تبدیل کرده است و برگ های خاطراتم دیرگاهیست غرور این اصالت آبی را فریاد نزده اند…
آقای پنجره های فولادی قلب های مشتاقان، نکند هوای قلب نازکم را نداشته باشی…
دست هایم را بگیر… غریب تو نیستی. غریب منم که از هوای تو دور مانده ام…
سمانه اسحاقی