دلنوشته ⇽ اقرار
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۶ مهر ۱۳۹۳

rozaneh   چشم بر ندار ازم، می پاشه زندگیم…

اقرار میکنم گرچه دنیا زدگی هایم تمامی ندارد و گرچه با کلاف سردرگم روزها مشغول بافتن زندگی هستم اما تو باید باشی تا بتوانم میان هیاهوی مترسک های پوشالی و آدم های آدمک زده که غربت چشمانشان خنجری همیشگی در دل و احساس من است، گلیم زندگی ام را از آب بیرون بکشم…

اقرار میکنم اگر نباشی هیچ فانوسی در ایوان روشن نمی شود و هیچ صبحی پشت ساعت هایم منتظر نیست…

اقرار میکنم هر جا از تو و یادت غافلم، تو هستی و دست هایم را میگیری. آنوقت من مثل هزارباره های دیگر به یاد غربت جانمازم می افتم و ابراز ندامت میکنم. اما باز هم آدم تر از آنم که دگرباره دست هایت را رها نکنم. هزار بار اگر دست هایم را بگیری باز هم این من هستم که غافل میشوم و دست هایت را رها میکنم…

درکم کن خدا… آدم بودنم را درک کن و کوتاهی هایم را به پای همین آدم بودن بگذار. و باز هم دست هایم را بگیر…

 

آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد