شعر ⇽ تو آمدی
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۹ تیر ۱۳۹۶

باد که شکوفه ها را
به گیسوان تنهایی ام می آویخت
تو آمدی
و چشم های پر از سرگردانی ام
به نگاه آرام تو مستقیم شد

دستم را از جیب اشک درآوردی
و لبخند لبخند، قلبت را
خرج ثانیه هایم کردی

پرستوها خندیدند
و من راه خانه تو را از نسیم پرسیدم

دل را که به تو دادم
مثنوی ترین دلدادگی ها
دیوان قلب هامان را فانوس باران کرد
و شب ترین حادثه ها
روی بدخواهی خود خاموش شد

دست هایم را گرفتی
و خدا عشق نواخت
باران
روی پنجره ی قلب من و تو رقصید

 

#سمانه_اسحاقی

 

آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد