شعر ⇽ و من عاشق خدا می شوم…
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۲۲ تیر ۱۳۹۴

دست هایم را میگیری
بالا می آیم از خودم
سرانگشتانت را میبوسم
آرام میگیرم
میان امن آبی آغوشت
خسته از یک عمر
هم قدمی باد
با پرده های اتاق دنیایم…
برای آسمان ستاره میپاشم
ماه بر پیشانیم سجده میزند
و خورشید
در چشم هایم طلوع میکند
در قلبم مینشینی
و من
پروانه تر از قیام فرشته ها
عشق را به رستاخیز میکشانم
جوانه میزنم
سربلندتر از گندم
آدم حوایش را هم به من میبازد
من شکوه قدرت تو هستم
مرا به بهشت وعده نده
بهشت حقیقت کوچکیست
وقتی تا مثل تو شدن تنها دو قدم مانده!

  • ارسال شده توسط فریناز

    به به سلااااام سمانه جوووون

    تبریک می گم بهتون

    چه سایت زیبایی شده

    مثل همیشه شبیه یک خودکار آبی و صدای بارون و شعر و دلدادگی هستین…

آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد