دلنوشته ⇽ ۱۹ آبان
ارسال شده توسط سمانه اسحاقی (آسمانه) در ۱۹ آبان ۱۳۹۴

دنیا را هم که بگردم و گشتم مثل تویی دیگر نیست. و این بزرگترین افتخار من است که عاشق مردی هستم که از پس سال ها زندگی مشترک و تجربه و حضور در اجتماع هزار رنگ به این نتیجه رسیده ام که دنیا مثل او نیاورده است. مردی که از مردانگی تمام آن را دارد…
بزرگترین افتخار من این است که غروب ۱۹ آبان ۸۴ مسیر قدم هایم از حوالی قدم های تو گذشت و چشم هایم میان قلب تو نشست. هرگز فکرش را هم نمی کردم سال های بهاری آینده ام وام دار آن روز سرد و بی روح پاییزی باشد… اما خدایی هست که مرا بیشتر از آنچه لایق باشم دوست دارد. خدایی که در اوج یخبندان تنهایی، دست های سردم را گرفت و میان دست های تکه ای از آسمان گذاشت…
و حالا ۱۰ سال از آن غروب پاییزی میگذرد و من از حوالی کسی نفس میکشم که هر لحظه با هوای عاشقانه اش به لحظه های من حیاتی دوباره می بخشد. کسی که هنوز که هنوز است در اشک هایش میمیرم و در لبخندهایش زنده می شوم. کسی که هنوز که هنوز است یک ساعت دلتنگی دوری اش، به اندازه ۱ سال از آن سال های سخت دوری و دلدادگی بر من سخت میگذرد…
و من اگر هر ساله در سالروز این حادثه ی روحانی هزاران بار به درگاه خدای مهربانی ها سجده ی شکر بجا نیاورم و دست های تو را نبوسم…

آخرین عناوین ارسال شده

کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد