احساسات من
از قله قلب کسی پر میکشد
که مثل شیر
پشت دوستت دارم هایم ایستاده است
.
“سمانه اسحاقی”
احساسات من
از قله قلب کسی پر میکشد
که مثل شیر
پشت دوستت دارم هایم ایستاده است
.
“سمانه اسحاقی”
لبریزم از بغض
و حتی اشک
این سفیر بی مجوز قانون گریز هم
نمیتواند
صدای سنگی که به اعماق قلبم پرتاب کرده ای را
برای آینه ها تفهیم کند
.
“سمانه اسحاقی”
وقتی اشک هم ناامید از باریدن است
یعنی
تمام شده ای
و تمام یعنی
دلی که دیگر دل نمی شود
.
“سمانه اسحاقی”
نیامدی
و پاییز
خون به دل انارها کرد و رفت…
.
“سمانه اسحاقی”
دوباره شعر
پنجه هایت را بردار
سیاه ساکت زندگی
از کالبد نشکافته ی این سینه ی لبریز
جان این ثانیه های زخمی
به تار موی حادثه ای بسته است
که
به طپش های آسمان امید بسته بود
“سمانه اسحاقی”
تهی میشوم از خودم
از خودی که از سیگار رمان نویس تنهایی
دود شد
و به امواج خسته ی دنیای وهم پیوست
بی خود تا مرز جنون می روم
فشرده می شوم در درد
کتاب بسته می شود و چشمم نیز
هق به هق از واژه ها می بارم
“سمانه اسحاقی”
از کتاب “پنجره های بیقرار”
گم می شوم در تو
وقتی صدای خنده ات
برج های کبوتر شهر را
پر از صدای پرواز میکند
پایین بیا از این هارمونی تا خدا رفته
بگذار در آغوشت پیدا شوم
“سمانه اسحاقی”
آهوی قلبم را
به دست خیالت میسپارم
از غربت چشم های من
تا آشنای حریم تو
بی چتر
مرثیه باران را
برای بیقراری خاطراتم میخواند
و قدم به قدم
دلتنگی تو را روی پنجره ها فریاد میزند
شهر در ازدحام عشق تو
جای پاهایت را گم میکند
و دست های خالی آهو را
به ثانیه هایی دیگر
ساعاتی دیگر
روزهایی دیگر میسپارد.
تمام کن این خیال ناامید را
نکند دوباره دست هایم را نگیری…
“سمانه اسحاقی”
کلیه اشعار و متون وبلاگ متعلق به سمانه اسحاقی می باشد و هرگونه کپی برداری یا استفاده از آن بدون ذکر نام شاعر، پیگرد قانونی دارد